عليرضاعليرضا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

بچه شير بابا

اتفاق

1391/10/14 5:31
نویسنده : مامان - بابا
127 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شیر پسر مدتیه که نتونستم به وب سر بزنم خیلی سرم شلوغه ببخشید. امروز میخوام یه اتفاق که منجر به یه خاطره تلخ شد رو واست بنویسم روز ٤/١٠/١٣٩١ مامان جون شمارو برد واکسن ٦ماهگیتو بزنی من هم دو شب پشت سر هم شیفت بودم فردای اون روز که اومدم خونه مامان گلی، دیدم که بی حال افتادی یه گوشه ای مامان جون گفت که به هردوتا پات واکسن ردن وقتی دیدم تبت خیلی بالاست لختت کردم ودستامو هی خیس میکردم و به بدنت میکشیدم طولی نکشید سرحال شدی وکلی بازی کردیم اونشب از ساعت ١.٥ شب تا صبح بیدار بودی وباخودت زمزمه میکردی مامان جونت کلافه شده بود هم از بیخوابی وهم از ترس اینکه مبادا واست اتفاقی بیفته خلاصه خواب بی خواب! روز بعد ساعت ٢.٥ ظهر از سر کار اومدم خونه مامان گلی، خدا رو شکر حالت خوب شده بود ولی بیتابی میکردی من فکر کردم وقت خوابته اون روسری که همیشه دورت میپیچیمو برداشتم دورت پیچیدم وگذاشتمت روی پامو ٤٠دقیقه ای لالایی خوندم اما مث همیشه شیطون شده بودی وهمش بااون چشای قشنگت بمن نگاه میکردی که بخندونمت بالاخره خسته شدم وجون هنوز نخوابیدی با همون روسری بردمت روی تخت کنار خودم گذاشتمت نفهمیدم کی خوابم برد ولی یهو باصدای گریه بلندت از خواب پریدم نگو جنابعالی غلت زده بودی واز تخت افتاده بودی شوکه شده بودم  فقط دستمو به سمتت دراز کردمو برداشتمت ومحکم بغلت کردم مامان جون هم که شوکه شده بود سرم داد کشید ولی بعدش معذرت خواهی کرد ولی چه فایده چون الان تقریبا ٣.٥ساعته که از اون شوک عجیبت سردرد شدم خدا بهمون رحم کرد هیچیت نشد ولی خاطره اش تو ذهنم موند راستی نگفتم که الان ١٠روزه که سینه خیز میری و پدر مارو درآوردی اخه به هر چیزی که اراده میکنی ٣٠ثانیه ای خودتو میرسونی مامان گلی رفته قشم  وما یه هفته اومدیم خونشون تا مواظب دایی جون و خاله جون باشیم  در ضمن اولین سینه خیزی که رفتی مامانی از تهران اومده بود پیشمون و سر نهار بودیم هممون ذوق زده شدیمو باهم جیغ کشیدیم شما هم مث قهرمانا رو به حالت دراز کش رودستات وایستاده بودی و میخندیدی  قربون تو پسر خوش خنده ام برم که بی هیچ بهانه ای هم خودت میخندی و هم دل ماهارو شاد میکنی، دوستت داریم انشااله که هیچوقت اتفاقی واست نیفته و خدا تورو در پناه خودش حفظ کنه،آمین 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

هیراد و عمه لیلاش
7 دی 91 10:50
*سلام ، امیدوارم یلدا بشما خوش گذشته باشه *
من در مسابقه سوگواره محرم اتلیه سها به رای شما نیاز دارم
لطفا به وبلاگم بیایید ادرس مسابقه لینک در قسمت پست ثابت میباشد
قول میدم ٣٠ ثانیه بیشتر از وقت نازنینتونو نگیره
منتظرکمکتون هستم دوستای خوبم
راستی اگر قبلا به کوچولوی دیگه ای رای دادید میتونید دوباره برید و به هیراد جون رای بدید




[h